بعد از تولد
کورش عزیزم
منو ببخش که این روزا فرصت زیاد نویسی را برات ندارم. البته مقصر این داستان خودتی که حسابی ما را سرگرم کردی و فرصت نوشتار را از ما گرفتی.
خدا را شکر می کنیم که در کنار تو هستیم و تو هم در کنار ما.
رقم زدن خاطرات خوش همچنان در حضور تو برای ما هر روز بیشتر و بیشتر میشه. و اینکه هر روز کار جدیدی را یاد میگیری و انجام میدی برای ما کلی خوشحالی و خاطرست.
در سه هفته گذشته شما شیرین کاری های زیادی یاد گرفتی.
مثلا اینکه تونستی برای چند ثانیه روی پای خودت بایستی
انگشتای کوچولوتو روی پمپ لوسیونت میذاری و بعد دستاتو به هم به نشانه کرم مالیدن میمالی.
بالشتو میاری و روی زمین میذاری و روش میخوابی.
دستت را روی صورتت میذاری و با ما داکی میکنی. التبته این کارت خیلی با مزست و با اینکه دستت روی صورتته اما چشمات پیداست و ما را داری نگاه میکنی.
چشمک میزنی.
با شونت موهاتو شونه میکنی.
با نی آبمیوه میخوری
وقتی یه اهنگ شروع میکنه به خوندن دستای کوچولوتو توی هم قفل میکنی و دستاتو بالا پایین میکنی که این یعنی داری بشکن میزنی. البته یه دستی هم بعضی مواقع بشکن میزنی. بعضی وقتها هم دستتو مشت میکنی و انگشت سبابتو باز میزاری و با تکون دادن دستت،با اهنگ همراهی میکنی.
و دو تا کلمه جدید که یاد گرفتی بگی:
اولیش اینکه به بابا رضا که نگران سرت بود که از شیشه ماشین بیرون کردی گفتی "نترس" و دومیش اینکه زمانی که داشتی تمام وسایل توی کابینت را میریختی بیرون، بابا رضا بهت گفت "نکن" و تو یاد گرفتی البته اینو میگی "اکون"
و خلاصه که روز به روز داری شیرین تر و بامزه تر میشی.
یادت باشه که همه ما خیلی دوست داریم.