کوروش جانکوروش جان، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

دفتر ثبت خاطرات کودک ما

دو بهار در یک بهار

این روزها خانواده ما روزهای حساس و پر هیجان و شاید بهتره بگم سختی را پشت سر میذارن. چرا که قراره خدای مهربون در آخرین ماه از فصل بهار، بهار دیگه ای را به خانواده کوچک ما تقدیم کنه. دیروز مامان برای آخرین بار به مطب دکتر مراجعه کرد و تاریخ بدنیا اومدن شما و دستور بستری را از دکتر گرفت. شما قراره 19 خرداد ماه 94 به جمع ما بپیوندی و بعد از 6سال خانواده ما را 3نفره کنی. قدمت مبارک بی صبرانه منتظر ورود شما به دنیای کوچیک خودمون هستیم. ...
5 خرداد 1394

روزت مبارک بابا رضا

13 رجب. تولد حضرت علی. روز پدر.... امسال بابا رضا اولین سالیه که باباشده و امروز روزشه. روزت مبارک بابا رضا. انشالله سایت همیشه بالای سر ما دو تا باشه. از طرف کوروش و مامانش ...
10 ارديبهشت 1394

شیرینی خرون برای شیرینی خورون....!

این روزها تو خانواده بابا رضا تب و تاب خاصی هست. چرا؟ چون 5شنبه هفته دیگه عروسی عمو مهدیه. همه دارن تلاش و فعالیت میکنن. من و شما هم یه گوشه ای نشستیم و داریم اینا را تماشا میکنیم. کاری از دستمون بر نمیاد..... ما فقط باید مواظب خودمون دوتایی باشیم و این حرفیه که مرتب همه بهمون میزنن. اما دیشب ما هم برای این عروسی یه کاری کردیم. رفتیم شیرینی خرون. من و شما و بابا رضا دیشب برای خرید شیرینی عروسی به شیرینی فروشی رفتیم و شیرینی هایی که میخواستیم را انتخاب کردیم. از این بابت هم خیلی خوشحالیم. مگه نه؟؟؟ همین جا هم جا داره با هم به عمو مهدی تبریک بگیم و براشون آرزوی موفقیت کنیم. عمو مهدی جان مبارکه. انشالله که خوش...
25 فروردين 1394

جشن نام گذاری

در تاریخ 12 فروردین ماه 94 خورشیدی مصادف با سالگرد ازدواج پدر و مادر، نام نهادیم نام زیبایت را به نام کوروش. انشالله به میمنت و مبارکی. اصل ماجرا: امشب همه ما تصمیم گرفتیم هر طور شده اسم شما را انتخاب کنیم. 6اسم متفاوت از اسمای منتخب انتخاب شد: "کوروش، پویا، عرفان، پارسا، مسیح و صدرا" بعد از اون پسر دایی از داخل این اسمها یه کاغذ را برداشت. اسم کوروش بود. و با موافقت مامان نازی، بابا رضا، مادر جون، پدر جون، دایی ها و خاله شادی و پس از آن تماس تلفنی با مامان ایران و بابا علی و عمو مهدی و عمه ریحانه این اسم انتخاب شد و در صفحه اول قرآن ثبت شد. مبارکت باشه کوروش جان ...
12 فروردين 1394

سیسمونی چینون

ما قرار بود سیسمونی شما را تو اردیبهشت بچینیم. آخه تو اردیبهشت عروسی عمو مهدی بود و پدر جون اینا قرار بود بیان اصفهان. اما به اصرار دایی ها مبنی بر اینکه ممکنه اونا نتونن برای این دو تا کار بیان اصفهان، زمان چیدن سیسمونی را جلو انداختیم و دیروز اومدن هم کالسکه و کریر و هم تخت و کمدتو نصب کردن و سیسمونی شما را چیدیم. با کلی استیکر رنگ و وارنگ و پر از انواع اسباب بازی ها و لباسهای قشنگ. همه وسایلت خیلی قشنگ شد. مبارکت باشه گلم.... هنوز فرصت نشده ازشون عکس بگیرم اما به محض اینکه گرفتم واست میفرستم. یادت نره همه ما شما را خیلی دوست داریم.   ...
8 فروردين 1394

چی صدا کنم تورو....

شب عیده همه تو تب و تاب عید و خونه تکونی هستن. خونه تکونی ما امسال با سالهای دیگه یه مقدار فرق می کنه ما علاوه بر خونه تکونی داریم فضایی را باز میکنیم که سیسمونی ای که پدر جون زحمت کشیدن برای شما تهیه کردن را بچینیم. 2روز پیش با هم رفتیم تخت و کمد و کالسکه شما را هم سفارش دادیم. دایی احسان هم با کلی اسباب بازی خوشگل برای شما و چند تا استیکر برای تزیین اتاقت رسید. من و بابا رضا هم اینجا یه مقداری از وسایلت را تهیه کرده بودیم. خلاصه که همه به ذوق اومدن فرشته کوچولوی زندگی ما، دارن یه جورایی فعالیت می کنن. انگاز شما هم این قضیه را فهمیدی و در چند روز گذشته که امروز دیدم 6 ماه و سه روزه تو دل مامانی هستی، داری حسابی جنب و...
28 اسفند 1393

بدون شرح

دیروز با بابا رضا نشسته بودیم که شما به تکون خوردن افتادی. احساس کردم که شدت ضربه هات بیشتر شده.  وقتی به خونه فعلی شما(شکم مامانی) نگاه کردیم دیدیم که بله! برای اولین بار ما حرکت شما را دیدیم. بدون اینکه دست بذاریم و لمسش کنیم. خیلی جالب بود. من و بابا رضا شما را روز به روز بیشتر دوست داریم... ...
25 بهمن 1393

تکون تکونش بده....

دو سه روزی هست که دارم تکوناتو احساس میکنم. دقیقا مثل حرفایی که بهم میزدنه. شبیه بو دادن ذرت!  بیشتر هم شبا این اتفاق میفته. خیلی جالبه. شاید همین کاراست که باعث میشه یه مادر 9ماه انتظار را تحمل کنه یادت نره ما همه خیلی دوست داریم ...
30 دی 1393

سونوگرافی ژنتیک

امروز من و بابا رضا و مامان ایران برای سونوگرافی ژنتیک رفته بودیم دکتر. بعد از چک کامل شما خبر سلامتیت و خبر اینکه شما به طور قطع پسر هستی را به ما داد. صدای قلبتم برامون گذاشت. زمانی که آقای دکتر دستگاهش را روی سر شما گذاشته بود تا اعضای سرت را چک کنه شما یه دفعه گرمت شد و با اون دستای کوچولوت میخواستی که دستگاهو پس بزنی. خیلی صحنه جالبی بود راستی یه نکته دیگه که خیلی جالب بود این بود که استخون دماغ شما فعلا 7میلیمتره یادت نره ما همه خیلی دوست داریم و بی صبرانه چشم به راه دیدار شما هستیم. ...
28 دی 1393