کوروش جانکوروش جان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دفتر ثبت خاطرات کودک ما

وایسادی....

کورش عزیزم بالاخره شما موفق شدی روی پاهای خودت بایستی. این اتفاق دیروز افتاد و شما به خاطر اون کلی ذوق کردی و رقصیدی. اما با رقصیدن تعادلت بهم میخورد و زمین میخوردی. البته فقط دیروز نبود. تقریبا 4-5 روزیه که وقتی اهنگ "کورش واستاده کرده، کورش کاری که نکرده" را برات میخوندم، سعی میکردی روی پاهای خودت بایستی. ولی برای 2-3 ثانیه بود و زمین میخوردی. اما دیروز زمانش خیلی بیشتر شد. این موفقیتت که موفقیتی بزرگی هم بود را بهت تبریک میگم. ...
21 تير 1395

بعد از تولد

کورش عزیزم منو ببخش که این روزا فرصت زیاد نویسی را برات ندارم. البته مقصر این داستان خودتی که حسابی ما را سرگرم کردی و فرصت نوشتار را از ما گرفتی. خدا را شکر می کنیم که در کنار تو هستیم و تو هم در کنار ما. رقم زدن خاطرات خوش همچنان در حضور تو برای ما هر روز بیشتر و بیشتر میشه. و اینکه هر روز کار جدیدی را یاد میگیری و انجام میدی برای ما کلی خوشحالی و خاطرست. در سه هفته گذشته شما شیرین کاری های زیادی یاد گرفتی. مثلا اینکه تونستی برای چند ثانیه روی پای خودت بایستی انگشتای کوچولوتو روی پمپ لوسیونت میذاری و بعد دستاتو به هم به نشانه کرم مالیدن میمالی. بالشتو میاری و روی زمین میذاری و روش میخوابی. دستت را روی صورتت میذاری و...
8 تير 1395

تولدت مبارک

کورش عزيزم امروز تولد شماست. و به همين مناسبت ديشب برای شما جشن کوچيکی را در حضور بابا علی و مامان ايران و خانواده عمه ريحانه و عمو مهدی  برگزار کرديم. جشن خيلی خوبی بود و سرشار شد از عکس و خاطره ..... همه دوستان و فاميل و کسايی که دوستمون داشتن هم با پيغام های محبت آميزشون توی شادی ما شريک بودن که جا داره از همشون تشکر کنيم. الان هم که وبلاگت را باز کردم ديدم نی نی وبلاگ هم يکسالگيت را تبريک گفته. ما هم اين روز خجسته را بهت تبريک ميگيم و از خدا برات آرزوی عمر طولانی همراه با شادی و موفقيت های روز افزون را خواستاريم. خیلی دوست داريم ...
14 خرداد 1395

اولین پیتزا

کورش عزیزم دیشب برای اولین بار بردیمت سیتی سنتر. اونجا یه رستوران هست به اسم من و بابام این رستوران مخصوص بچه هاست. ما شما را اونجا بردیم و برات یه پیتزای پروتئینی سفارش دادیم. و شما برای اولین بار طعم پیتزا را تجربه کردی. تازه خیلیم دوست داشتی و دو برش پیتزا را تا آخرش خوردی. اونجا یه سری عروسکهایی هم بودن که خیلی دوسشون داشتی و باهاشون عکس یادگاری گرفتی. اینم عکست.... ...
1 ارديبهشت 1395

دس دسی

دیروز وقتی سر صندلی غذات نشسته بودی و داشتی غذا میخوردی یهو شروع کردی به دست زدن. یه دست خیلی عالی. هم من خیلی ذوقم شد و هم خودت. از این کارت کلی کیف کرده بودی و تکرار میکردی. بعد هم از اون وقت تا شب هر چی صدای آهنگ میومد یا نی نای نای میکردی یا دس دسی. خیلی کارات قشنگ شدن خوشگل مامان. عاشقتم   ...
1 ارديبهشت 1395

اولین دندون

پسر گلم دو شب پیش، درست در سن 10 ماه و 4 روزگی شما، وقتی داشتم بهت غذا میدادم، انگشتمو توی دهنت کردم و متوجه یه چیز تیز روی لثت شدم. با خوشحالی جیغ زدم دندونش درومد و همون وقت زنگ زدم به بابا رضا گفتم. بعد هم با خوشحالی همون شب رفتیم برات لوازم جشن دندونی را خریدیم و دیشب با یه کیک و کادو خونه بابا علی برات جشن گرفتیم. کادو دندونیت هم یه ماشین بزرگ بود که میتونی توش بشینی و این طرف و اونطرف بشی. راستی برات کارت دعوتم درست کردیم و فرستادیم برای مهمونامون. اینجا واست عکس کارت دعوتت را گذاشتم. دندون نوت مبارک. همه ما تو را خیلی دوست داریم. ...
20 فروردين 1395

آغاز سال نو....

کورش عزیزم درسته که شما با اومدنت در فصل بهار، هم بهار را به خانواده ما اوردی و هم فصل بهار را تجربه کردی. و این هم کاملا صحیحه که هر روز از فصل تابستان و پاییز و زمستان برای من و بابا رضا در کنار شما حکم بهار را داشت. اما امسال اولین سالیه که با نو شدن سال و آغاز فصل بهار، تو را در کنار خودمون داریم و به صورت سه نفره جشن سال نو را گرفتیم. خدا را شاکریم که با هدیه کردن این فرشته کوچولو به ما، باعث دلگرمی و شادی هر چه بیشتر ما در زندگی شده و از خداوند منان در همین آغاز سال سلامتی و موفقیت روز افزونت را در همه مراحل زندگی خواستاریم. راستی دوست دارم بهت بگم که شما اولین نوروز زندگیتو در جوار امام رضا تجریه کردی که ما این را به فال ن...
3 فروردين 1395

چهار دست و پا

عزیز دلم شما در همین روز و در همین ساعت، یعنی صبح روزی که 9 ماه را به پایان رسوندی و وارد 10 ماهگی شدی، شروع کردی به چهار دست و پا راه رفتن. هوراااااااااااااااااااا ...
14 اسفند 1394

کارهای دیگر

کورش عزیزم کارهای شما به همینا ختم نمیشه. شما سینه خیز میری زیر صندلیای آشپزخونه و صندلیهای آشپزخونه را اینطرف و اونطرف میکنی. سینه خیز میری کشوی میز تلویزیون بابا علی را میکشی بیرون و میشینی با وسایل توش بازی میکنی. دستتو میگیری به تخت پارکت پا میشی توش وایمیسی. دستگاههای صوتی و تصویری را از تو جاش میکشی بیرون. و با دوتا دست کوچولوت لیوان آبو میگیری دستت و میخوری. هرچند که بعضی وقتا خستمون میکنی، ولی این حس کنجکاویته و همیشه از کارات لذت میبریم و سعی میکنیم هیچکدومو از ذهنمون پاک نکنیم. و همیشه با شاد بودنت شاد باشیم. امضا... مامان     ...
28 بهمن 1394

نی نای نای

بعد از مامان و بابا و دد و بورررررررررررررر(البته بوری که لبات بلرزه. با بورررررر قبلی فرق میکنه) نوبتیم باشه نوبت نی نای نایه. حالا دیگه وقتی بهت میگیم نی نای نای دستتو  میاری بالا و شروع میکنی به یه دستی رقصیدن. کارات خیلی قشنگ شدن. با یه خندت و با یه شیرین کاریت خستگی را از تنمون بیرون میکنی ...
28 بهمن 1394